loading...
داستان عشق
joker بازدید : 3 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

 

خدایا حرف واسه گفتن زیاده اما کو شنونده ی خوب

میدونی هروقت خواستم حرفی بزنم هم رازی نبوده اگر هم بوده حرف های منو تجزیه تحلیل کرده و دنبال سود

خودش بوده

بعضی وقتا هم تا میای حرف بزنی خودت میشی شنونده ی درد دل دیگران،

شاید کسی نتونست بفهمه،وشاید مشکل خودم هستم.

خدایا تنها کسی که بهم واسه خودم گوش داد وقتشو واسه من گذاشت،فهمیدم و باعث آرامشم شد و به راه

درست هدایتم کرد تو بودی،فقط تو...

و به راستی ایا خدا برای ما کافی نیست؟

خدایا روا مدار که بزرگی خود را در کوچکی دیگران ببینم و

مگذار نادانی خود را در پس سرزنش دیگران به خاطر خطا

هایشان پنهان کنم

و مگذار باطن الوده خود را در پس این ظاهر رنگین پنهان دارم و

اگر اشکار دار باطن الوده مرا که ظاهرم بر ان ساتر است دیگر

قادر به زیستن نخواهم بود به راستی تو ستارالعیوبی

کاش این قدر به خاطر سستی ومرض درون به جای ان که بر

غیر سخت بگیرم اندکی نیز به خود سخت میگرفتم

چه خوب گفت یکی از دوستان که اول از خود باید شروع کرد.

بارالها یارم کن اندکی از این سستی دست برداشته و با قدمی

محکم به سوی تو گام بردارم.

ه نام ناظم هستی

سلام

حتما تا حالا چای لیپتون خوردین ,من خیلی از خوردنش لذت می برم مخصوصا

عطریش اون هم گلستان(شرکت گلستان حق تبلیغ ما یادش نره) با دو تا قند یا

خرما خشک,وای چه حس خوبی داره نوشیدن چای اون هم با اعضا خانواده,

                                                                               

ره, حس خوبی داره اما من در تنهایام زیاد از این چای خوردم واسه این که تنها بودم

و حوصله چای دم کردن نداشتم,پارسال مادرم اکثرا پیشم نبود یعنی تو خونه تنهای

تنها بودم,ولی مگن ادم هیچ وقت تنها نیست ,راست میگن؟ اقای دکتر کهرم یه

حرفه جالبی زدن این که شما روی بدنتون,لباستون 100 ها موجود زنده دارن با

شما زندگی می کنن پس شما هیچ وقت تنها نیستین(این موجودات هم ,همه

مخلوق خدای بزرگ هستن).

به هر حال من اون موقع پر از خستگی بودم یعنی صبح که بیدار میشدم باید

صبحانه درست میکردم بعد درس بعد هم ناهار درست میکردم .راستی, چه حالی

میده اشپزی مثل این می مونه که خودت داری چیزی را خلق میکنی و چه کیفی

داره ادم خالق اثری باشه(فکر میکنی خدا که این همه چیز خلق کرده چه حسی

داره؟)

تو داری با احساست درستش میکنی ولی ولی ولی... ,وقتی مردها میان خونه و

بدون هیچ احساسی که این بنده خدا چه قدر واسه درست کردن غذا انرژی و

احساس خرج کرده تازه اگه تزین هم کرده باشین اون ها فقط میخورن و بدون هیچ

احساسی میگن شور بود یا نپخته بود و شاید بگن دستت درد نکنه(البته نه

همشمون,البته من خودم هم مرد هستم) گاهی که فکر میکنم میبینم خودم هم

این حرف ها را فراموش میکنم و حتی یه تشکر خالی هم از مادرم به خاطر

زحماتش نمیکنم,

ادم اینجا به حرف خدا میرسه که در قران کریم فرمودن:انسان فراموشکار و ستمگر

است.یعنی ما باید یه چیزی را از دست بدیم تا قدرشو بدونیم؟

  داشتیم از چای میگفتیم اره ناهار را که می خوردم بعدش خیلی خوابم میگرفت

,حتما واستون پیش امده که بخوای عصر درس بخونی اون موقع هست یه حسی

بهت میگه بخواب و یه حسی میگه باید درس بخونی من هم همش تو این دو راهی

گیر میکردم گاهی می بردم گاهی می باختم ولی بیشتر دوست داشتم اون ببره

چه قشنگ گفتن حضرت علی(ع):اگه نفست را به کاری مشغول نکنی اون تو را به

کاری مشغول میکنه.کار نفس هم چیزی جز تنبلی و کار زائد ,که ادم را از زندگی

عقب بندازه نیست.

ولی وقتی من می بردم و بیدار می موندم با تمام فشار های خواب ,چه حس

خوبی داشتم یه حس پیروزی و این که کار درست را انجام دادم اون وقت بود که

میرفتم و کتری را میزاشتم و یه چای لیپتون خوش رنگ واسه خودم درست

میکردم,چه حس ارامشی داشت نوشیدن اون چای واقعا ارامش داشت...........

راستی چی میشه که یه لیوان چای این ارامشو به ادم میده؟ پس چرا الان نمیتونم

اون حسو تجربه کنم؟ چی عوض شده؟

الان که دارم فکر میکنم می بینم حس ارامش نوشیدن چای زمانی هست که من

کارهای روزانم را به درستی انجام داده باشم,درسم را میخوندم و ساعت مطالعم را

بالا می بردم و به کارهای خونه و مغازه هم می رسیدم.

میشه گفت: که اگه ما کار های روزانه مون را درست و منظم و بدون اینکه امروز

فردا کنیم انجام بدیم نه تنها از نوشیدن چای لذت مبریم بلکه با ارامش زندگی

میکنیم و با ارامش می خوابیم.

برای ارامش باید تلاش کرد,ایا ارامشی که خداوند به بندهاش عطا میکنه مزد تلاش

ها و کار های خوب اون ها نیست؟ و ایا خداوند مطابق با بهترین اعمالمون به ما

پاداش نمیده؟  


خدایا خیلی وقته اون حس خوبه, اون ارامشه از من دور شده,فکر کنم وقتشه

دوباره تجربش کنم............

به نام ارامش دهنده ی دل های هراسان

سال پیش کنکور داشتم فکر میکردم با تموم شدن کنکور همه مشکلاتم تموم میشه و روز

های خوب میاد,روزها را شمردم واسه رسیدن و راحت شدن از کنکور و شروع روز های

خوب کنکور امد و رفت و من همچنان منتظر روزهای خوب موندم ولی به نظرت چی شد؟

هیچی عوض نشد اگه قبلا کنکوری بود واسش تلاش کنم دیگه اون هم نبود و همش کسلی

و بیکاری و نا امیدی با خودم کمی فکر کردم  و به یک نتیجه ای رسیدم اینکه موانع و

مشکلات خیلی هم بد نیستن بلکه خوبن و باید تو زندگی ادم باشه و گرنه تلاشی نیست و

زندگی ادمی را سردی و نا امیدی پر میکنه و انوقت ادم از بین خواهد رفت به یک نتیجه

دیگه هم رسیدم  که ادم اگه نتونه تو دوران سختی شاد و خوب زندگی کنه طوری که از

زندگیش لذت ببره , یعنی اگه ادم تونست در دوران سختی خوب زندگی کنه و تصمیم

درستی بگیره در دوران خوشی هم میتونه بهترین استفاده ار از موقعیتش بکنه.


بعضی وقت ها باید کار خیلی سختی انجام میدادم,وقتی به اوج کار میرسیدم  و اوج

خستگی به یک مشکل کوچک بر میخوردم,فکر کنین خیلی خسته این و خیس عرق به یه

طناب گره خورده یا یه بسته ای که باز نمی شه می رسین شما چی کار میکنید؟ من

عصبی میشدم و دوست داشتم طناب را پاره کنم اما تو این موقع از خودم می پرسیدم پس

صبر و تحمل چی میشه؟ این موقع بود که با ارامش مینشیتم و  گره را باز میکردم و به این

موضع به دید یه امتحان و تمرین واسه افزایش صبر و حوصله نگاه میکردم,گاهی با تغییر

نوع فکرمون عکس العملمون تغییر میکنه و در نتیجه زندگیمون.


وقتی کنکور داشتم فکر میکردم یه عالمه مشکل دارم و ادمی گرفتارتر از من نیست اخه یه

سال هم عقب مونده بودم و ترس مواجه شدن با اون را داشتم , یاد ایه ی از قران کریم

افتادم اونجا که خداوند(دوست خوبم) به پیامبرش مگه: به مومنان بگو دربرابر لشکر 1000

نفری کفار نترسن حتی اگه تعدادشون کم باشه خدا وعده میده که لشکری از فرشتگان به

یاری اون ها بفرسته و در پایان میگه که من با شما هستم و ایا خدا برای شما کافی نیست؟

دوستان لشکر کفار مشکلات ماست واسه هر کسی یه جوری خدا به ما وعده داده که ما

هست و چه عهدی باتر عهد خدا؟ و ایا خدا برای ما کافی نیست؟ و چه قدرتی بالاتر از قدرت

خدا؟

ما باید به قدرت خدای خودمون ایمان داشته باشیم و اگه به اون ایمان داشته باشیم و

بدونیم روح اون تو وجود ماست و قدرتش باهامونه و خودمون را به دست خودش بدیم اون

بهترین ها را به ما میده,حضرت علی میگن: توکل بهترین تکیه گاه است..


چه خوب گفتن بزرگان ما که به یک مشکل به دید یک ازمایش از سوی خدا نگاه کنین

انجوری همیشه چیزی واسه شکر کردن داریم و اون اینه که خدا مرا لایق امتحان دونسته

و وقتی ادم بدونه داره امتحان میشه بهترین را از خودش نشون میده.

میدونم همه ی شما پر از مشکلات و نگرانی ها هستین بیایم با هم به اون توکل کنیم

وبدونینم داریم ازمایش میشیم و بدونیم خدا اینقدر دوستمون داشته که میخواد به

تجروبیاتمون اضافه کنه,ما امدیم این دنیا تا تجروبه کسب کنیم در برابر مشکلات درست عمل

کنیم تا جایی که لایق اون بشیم. بیاین بار مشکلاتمون را بزایم رو دوش خدا اونه تنها کسی

که خم به ابرو نمی یاره وچه کسی قدرتمند تر از خدا؟


وچه بسا بعضی از مشکلات به ذهن ما بزرگ به نظر می یاد ما وقتی بهش میرسیم می

بینیم خیلی کوچکن که به خودمون می خندیم که از مواجعه با اون زمانی میترسیدیم ,

بزرگی میگن: انچه مصیبتی بزرگ به نظر میرسد به عظیم ترین خیر و صلاح زندگیمان بدل

می شود.  یادمون نره که دوستمون گفته با صابران هست و چه حرفی بالاتر از حرف خدا؟

خدای من خیلی بزرگی که منو لایق این مشکلات دونستی اخه میدونم دوست داری تلاش

و توکل بنده ت را ببنی میدونم این ها همش فرصته واسه نمایان کردن جوهره وجودم و این

که می خوای لایقت بشم.ازت ممنونم به خاطر همه چیز.


به امید روزی که لایق وجود مقدسش بشیم,موزه بر پای کنیم و در پی ان سرو خرامان

برویم.................

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    عشق چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 614
  • کدهای اختصاصی
    You can use these tags:
    -->> --